فسقلیها عجب کارهایی میکنند!
مجموعهی فسقلیها سی عنوان کتاب را با نامهایی که از شخصیت اصلی داستان الهام گرفته شده، دربردارد. «فری فراموشکار»، «ددی دستوپاچلفتی»، «کاکا کثیفه»، «شوشو شکمو»، «مومو اخمو»، «لیلی لجبازه»، «جیجی جیغجیغو»، «نانی نازنازو»، «هانی همهچیدان»، «بابی بیباک»، «ریسی رییس»، «چیچی خبرچین»، «کامیکمکی»، «جودی جدی»، «دیدی دیرکن»، «جالی خجالتی»، «تلی تلویزیونی»، «کاکی کنجکاو»، «بیدی بیادب»، «بیلی بیحوصله»، «مری مرتب»، «تاشی آتشپاره»، «سالی سلامت»، «هامی همیشه بیدار»، «بالی خوشلباس»، «قلی قلقلکی»، «نگی نگران»، «هالی حال به هم زن»، «آنا خانم خانمها»، و «بوبی بوگندو» عنوانهای سی داستان این مجموعه است.
شخصیت اصلی هر یک از کتابها دختر یا پسر کوچولویی است که یک ویژگی و عادت منفی و یا اخلاقی بد دارد: دستوپاچلفتی است؛ لجباز است؛ بیحوصله است؛ کنجکاوی میکند؛ بیش از حد تلویزیون تماشا میکند؛ جیغ و داد راه میاندازد؛ خجالتی است؛ خبرچینی میکند؛ نگران است، به بهداشت شخصی اهمیت نمیدهد و… . این داستانها با روایت بدی رفتار شخصیت اصلی، به صورت غیرمستقیم پیام خود را به کودکان منتقل میکنند و آنها متوجه زشتی رفتار آن شخصیت میشوند.
یکی از نکات جالب مجموعهی فسقلیها در پایان داستانها روی میدهد. درست زمانی که شخصیت اصلی داستان تصمیم گرفته کار یا رفتار اشتباهش را کنار بگذارد به طور اتفاقی و با حالت طنز همان کار یا رفتار را انجام میدهد و مخاطب را به خنده میاندازد. اما نکتهی مهم این است که آن شخصیت تصمیم گرفته رفتارش را عوض کند.
مجموعه فسقلیها برای دانشآموزان پیشدبستانیها و سالهای اول و دوم در نظر گرفته شده است. تصویرگری این مجموعه بسیار جالب و جذاب و از رنگهای شاد و متنوع در طراحی تصاویر آن بهره گرفته شده است. این ویژگی کودک را در خواندن کتاب ترغیب میکند.
در ادامه بخشهایی منتخب از چند داستان این مجموعه را مرور میکنیم:
لی لی لجبازه
لی لی دختر لجبازی بود. هر کاری به او میگفتند، لج میکرد و برعکسش را انجام میداد. اتاق لی لی خیلی به هم ریخته بود. مادر گفت: لی لی، باید اتاقت را مرتب کنی! لی لی لج کرد و گفت: نمیتوانم نمیخواهم، مرتب نمیکنم! و سر حرفش ماند. آن وقت مادر مجبور شد خودش اتاق او را مرتب کند. مادر از لجبازیهای لی لی خسته شده بود.
ددی دستوپاچلفتی
ددی دختر بیعرضهای بود. وقت راه رفتن به در و دیوار میخورد و خودش را زخمی میکرد. یا اینکه پا روی چیزی میگذاشت و آن را خراب میکرد. یک روز پدر ددی توی اتاق نشسته بود، در باز شد و ددی با قیافهی مسخرهای وارد شد. یک ظرف خالی روی سرش بود، درست مثل یک کلاه، پدر آهی کشید و گفت: باز هم که دسته گل به آب دادهای ددی! تو کی میخواهی درست شوی؟ اینقدر بیعرضه نباش، دخترجان!
کامی کمکی
کامی پسر خیلی خوبی بود. او همیشه به دیگران کمک میکرد و از این کار لذت میبرد. او به مادرش کمک میکرد تا وسایلی را که میخرید به خانه بیاورد. به پدرش کمک میکرد تا ماشینش را بشوید. به دوستش کمک میکرد تا تمرینهای ریاضیاش را حل کند. به آقا معلم کمک میکرد تا دفتر مشق بچهها را جمع کند. خلاصه، کامی همیشه و همه جا آمادهی کمک کردن به دیگران بود. اما خب، هر چیزی اندازه دارد. کامی در کمک کردن، گاهی زیادهروی میکرد. او عادت داشت که هر روز صبح، ظرفهای صبحانه را بشوید. یکی از روزها، کمی عجله داشت، میترسید از سرویس مدرسه جا بماند.
تاشی آتشپاره
تاشی، بچهی شلوغ و بازیگوشی بود. یک لحظه هم ساکت و آرام نمینشست. سر و صدا میکرد، اینور و آنور میدوید، بالا و پایین میپرید و همه چیز را به هم ریخت. او با شیطنتهایش همه را خسته کرده بود. در کلاس درس هم تاشی شلوغترین بچه بود. سر و صدایش از بقیه بچه ها بلندتر بود. به همین خاطر، خانم معلم از او ناراضی بود. وای اگر تاشی به جشن عروسی میرفت! آنقدر شیطنت میکرد که بالاخره اتفاق دبدی میافتاد و عروس خانم ناراحت میشد. و اگر به سینما میرفت! آنقدر شلوغ میکرد که کسی نمیتوانست فیلم را تماشا کند. بالاخره هم مادر و پدرش مجبور میشدند که او را از سال سینما بیرون ببرند.
نگی نگران
نگی همیشه نگران بود. وقتی میخواست به پیادهروی برود، نگران بود که باران ببارد. مادر میگفت: امروز هوا آفتابی است! آن وقت نگی نگران میشد که آفتاب پوست صورتش را بسوزاند. بعد هم کرم ضدآفتاب را روی صورتش خالی میکرد. اگر به جشنی دعوت میشد، نگران بود که زودتر یا دیرتر از بقیه برسد. خلاصه او برای همه چیز نگران بود. نگران بود که شاید هوا آلوده باشد، شاید موهای سرش بریزد، شاید توی خوراک لوبیایش آشغال باشد…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.